دل نوشته

بالرینِ یواشکی

بچه که بودم فکر می کردم بالرین‌ها به خاطر این روی پنجه می رقصن که کسی صداشون رو نشنوه؛ فکر می کردم شب‌ها بعد از به خواب رفتنِ پدر و مادرشون از روی تختشون بلند میشن و تو تاریکی روی نوک پا توی پذیرایی اون یکی پاشون رو اونقدر بلند می کنن که پایین ترین […]

بالرینِ یواشکی بیشتر بخوانید »

چشم‌هایش

راهنمایی که بودیم، ملینا با ماژیک طراحی می کرد. یه روزم “سین”  بهش گفت که بیا نقاشی منو بکش. ملینا یه دختر مو فرفری زیبا با سایه ی بنفش و صورت مثلثی و چشمای بزرگ و مژه های بلند کشید. وقتی نقاشی رو دیدم نمیدونم چرا ولی شروع کردم به ایراد گرفتن که نقاشیه اصلا

چشم‌هایش بیشتر بخوانید »

چرتکه

چرتکه بیاندازی که چند روز گذشته از فرود آمدن در سرزمین مجازات. که حساب کنی که این همه مدت تقسیم بر چند ثانیه گاز گرفتن یکی دوتا سیب اصلا عادلانه است؟ بنشینی و گریه کنی برای عمر به باد رفته و روزهای مانده و دنیایت هی لحظه به لحظه خاکستری و خاکستری تر شود تا

چرتکه بیشتر بخوانید »

دوست پلاستیکی

در تمام اسباب بازی فروشی های محلتان میتوانی یکی مثل من بخری. روی جعبه دقت کن که نوشته باشد مهربان است و زود می بخشد و وسط دعواهایی که حق با خودش است خنده اش می گیرد و گریه هایش را توی صورتت نمی کند که یک وقت مجبور نباشی در این رابطه به جز خودت به کس

دوست پلاستیکی بیشتر بخوانید »

به جادو اعتقاد دارم

به جادو اعتقاد دارم. به این اعتقاد دارم که حیوان درونم یه بچه فیل مهربونه، به این اعتقاد دارم که ردپاهای کوچکم روی سنگ فرش زندگی می تونه به دیگران امید بده. من به این اعتقاد دارم که بعد از مرگم به شکل یه شاخه ی کوچک زنبق دوباره متولد میشم، چیده میشم و میرم توی یه

به جادو اعتقاد دارم بیشتر بخوانید »

قدرت فراطبیعی

“اگه می تونستی یه قدرت فرا طبیعی داشته باشی اون قدرت چی می شد؟” این سوالیه که همیشه بزرگترین ضعف هامو بهم نشون می داد. عجیبه که همیشه قدرتم چیزی بود که توی اون لحظه نسبت بهش اعتماد به نفس کمتری داشتم. چرا مثلا نمیومدم یه چیزی رو که الان توش خوبمو بهترشو می خواستم؟

قدرت فراطبیعی بیشتر بخوانید »

کوکا

از آدم هایی که فرق بین قهوه ی فرانسه و ترک را می فهمند می ترسید! این همیشه اولین چیزی بود که موقع معرفی خودش می گفت! بعدش می گفت که رویای خودش این بود که روزی آنقدر ماهر بشود که بتواند نه تنها کوکا و پپسی، که هر نوشابه ی دیگری را که بگذاری

کوکا بیشتر بخوانید »

شبدر چهار برگ

آرام باش! زندگی کن جانم! افتاده ای پشت سر زندگی و هی برایش بوق می زنی که تندتر برود که چه؟ در میان اولین قطرات پاییزی، برکتِ نداشتنِ چتر را داری و به جایش دنبال چیزی می گردی که بالا سرت بگیری که چه؟ زندگی کن! به آرامی، با آسودگی. و مطمئن باش که می

شبدر چهار برگ بیشتر بخوانید »

رویا پرداز

همه چیز معمولا با آهنگ شروع می شد. خودش یک دفعه می خواست اسمش را اسکیزوفرنیا بگذارد که پشیمان شده بود. ولی آهنگ که شروع می شد، ناگهان صحنه ها در جلوی چشمانش تغییر می کردند. خودش را در عجیب ترین مکان ها می دید. بعضی هاشان در زندگی واقعی و بعضی در فیلم های ابرقهرمانی! خودش می شد

رویا پرداز بیشتر بخوانید »

سخت می خواستمش

امید در شعر رویاش نوشته: پشت این کوه بلند، لب دریای کبود، دختری بود که من سخت می خواستمش… دارم به این فکر می کنم که چطوری یه شاعر می تونه با کمترین تعداد کلمات اینطوری قلب آدمو تکون بده. چطوری یه شاعر می تونه معشوقش رو انقدر خوب توصیف کنه وقتی که حتی راجع

سخت می خواستمش بیشتر بخوانید »