خاطره

لبخند

یک هفته ای شده که هر روز صبح یا ظهر یا نیمه شب یا یه ساعتی که اصلا اختراع نشده، از خونه میزنم بیرون و میرم توی پارک نزدیک خونه پیاده روی. اگه نزدیکای ده، یازده برم کلی پیرزن و پیرمرد میبینم که اونا هم مثل من با لباس ورزشی اومدن که توی پارک تند […]

لبخند بیشتر بخوانید »

اراده و 4 زن برتر عالم و کلی چیزای دیگه بینش!

نشسته بودم بین اون همه آدم و دوباره طبق معمول وقتی چند تا زن و چندتا مرد میشینن کنار هم تهش قضیه میکشه به این که مردا برای اذیت کردن زنا یه حرف جنسیتی بزنن و زنا هم جوش بیارن و شروع کنن دفاع کردن و دعوا کردن و بحثو بکشن به یکی از تبعیض‌هایی

اراده و 4 زن برتر عالم و کلی چیزای دیگه بینش! بیشتر بخوانید »

بالرینِ یواشکی

بچه که بودم فکر می کردم بالرین‌ها به خاطر این روی پنجه می رقصن که کسی صداشون رو نشنوه؛ فکر می کردم شب‌ها بعد از به خواب رفتنِ پدر و مادرشون از روی تختشون بلند میشن و تو تاریکی روی نوک پا توی پذیرایی اون یکی پاشون رو اونقدر بلند می کنن که پایین ترین

بالرینِ یواشکی بیشتر بخوانید »

نقطه مشترک دامپزشکی و فضانوردی!

داشت تعریف میکرد که اون زمان که توی آمریکا معلم ابتدایی بود، یه پسر کوچولویی توی کلاسش بود که درباره‌ی موضوع “در تابستان خود چه کار کردید”، راجع به این نوشته بود که توی تابستون رفته بودن به یه مزرعه ای که توش خوک پرورش میدادن و هر سال که اول سال معلم‌ها درباره‌ی همین

نقطه مشترک دامپزشکی و فضانوردی! بیشتر بخوانید »

واقعی

شروع کرد چرت و پرت فلسفی بهم تابوندن. ازم پرسید از کجا میدونم هیچ چیز توی این دنیا واقعیه؟ گفتم نمیدونم. ساکت شد. مشکل این آدما اینه که همیشه به نظرشون آدم جلوییشون باید باهاشون مخالف باشه. فرض تمام اعتقاداتشون اینه که یه کسی باهاشون مخالفت کنه و اعتقاداتش یکی نباشه و بعد اونا بریزن

واقعی بیشتر بخوانید »

آرزو از این زیباتر مگه داریم؟

ازش پرسیدم برام چه آرزویی داری؟ همونطوری که سرش تو لپ تاپش بود گفت: آرزو دارم یه روزی برات چایی دم کنه برید تو بالکن پر از گل و گیاه خونه تون دور خودتون دوتا پتو بپیچید، هر دوتا دستتونو  دور لیواناتونو حلقه کنید، از گرمای چایی عینکت بخار کنه، بخنده دماغتو بوس کنه.

آرزو از این زیباتر مگه داریم؟ بیشتر بخوانید »

چشم‌هایش

راهنمایی که بودیم، ملینا با ماژیک طراحی می کرد. یه روزم “سین”  بهش گفت که بیا نقاشی منو بکش. ملینا یه دختر مو فرفری زیبا با سایه ی بنفش و صورت مثلثی و چشمای بزرگ و مژه های بلند کشید. وقتی نقاشی رو دیدم نمیدونم چرا ولی شروع کردم به ایراد گرفتن که نقاشیه اصلا

چشم‌هایش بیشتر بخوانید »

باید یاد بگیری با ناراحتی ها راحت باشی

می گوید: نسل شما همیشه راحته! راحت هر کاری که دلش می خواد می کنه، راحت همه چی براش آماده است، یه ذره که آسایش نداره ناراحت میشه! نسل شما باید یاد بگیره با ناراحتی ها راحت باشه! و بعد زل می زند در چشم آدم روبرویش که طرف راحت نباشد! یکی از دیالوگ های

باید یاد بگیری با ناراحتی ها راحت باشی بیشتر بخوانید »

اکتسابی

داشت می گفت:”دلم میخواد روان شناسی بخونم ولی احساس می کنم هیچکدوم از خصوصیاتش رو ندارم. یعنی خب باید روان شناس بتونه زندگیشو از کیس هاش جدا کنه و احساس نزدیکی نکنه باهاشون ولی من احساس می کنم قراره شور نزدیکی رو باهاشون در بیارم! ممکنه احساسی درگیرشون بشم!” بهش گفتم به نظرم مهم ترین

اکتسابی بیشتر بخوانید »

قدرت فراطبیعی

“اگه می تونستی یه قدرت فرا طبیعی داشته باشی اون قدرت چی می شد؟” این سوالیه که همیشه بزرگترین ضعف هامو بهم نشون می داد. عجیبه که همیشه قدرتم چیزی بود که توی اون لحظه نسبت بهش اعتماد به نفس کمتری داشتم. چرا مثلا نمیومدم یه چیزی رو که الان توش خوبمو بهترشو می خواستم؟

قدرت فراطبیعی بیشتر بخوانید »