رویا پرداز

همه چیز معمولا با آهنگ شروع می شد. خودش یک دفعه می خواست اسمش را اسکیزوفرنیا بگذارد که پشیمان شده بود. ولی آهنگ که شروع می شد، ناگهان صحنه ها در جلوی چشمانش تغییر می کردند. خودش را در عجیب ترین مکان ها می دید. بعضی هاشان در زندگی واقعی و بعضی در فیلم های ابرقهرمانی! خودش می شد ستاره ی صحنه! کسی می خواست حالش را بگیرد، کسی جلویش زانو می زد و ادعای عشق می کرد، کسی می گفت من تورا بهتر از خودت می شناسم و موسیقی ناگهان شروع می شد و او از سرجایش بلند می شد! دست طرف مقابل را می گرفت و شروع می کردند به رقصیدن. در رویاهایش هیپ هاپ می رفت و باله می رفت و هزاران مدل رقص دیگر. بخش عجیب قضیه این بود که گاهی هم وقتی تنها بود واقعا شروع به رقص می کرد و در ذهنش وانمود می کرد که هیپ هاپ می رقصد و باله و هزاران مدل رقص دیگر!

در آن دنیا، تمام احساساتش را با رقص به نمایش می گذاشت. می شد کسی که بیرون از حلقه زندگی می کند. می شد شخصیت اول یک فیلم موزیکال! تبدیل می شد به کسی که مرموز است و باهوش و دوست داشتنی. تبدیل می شد به کسی که واقعا می خواست باشد. تبدیل می شد به کسی که واقعا یک چیزی هست. تمام صحنه ها را با تمام وجودش زندگی می کرد به حدی که می توانست قسم بخورد گرمای دستان دیگران را در دستانش حس می کند. خودش متوجه نبود. ولی این رویا پردازی هایش وقتی که زندگی سر جنگ پیدا می کرد بیشتر و بیشتر می شد.

تا اینکه یک روز همه چیز بهم ریخت! زندگی واقعی آنقدر فشار آورد که موبایل و هنزفری و پاوربانکش را برداشت و آهنگ را پلی کرد و زد به خیابان! شروع کرد به راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی و راه رفتن و گوش دادن و خیالپردازی…

و آخرین باری که دیدمش در خیابان ها با چشمان بسته می رقصید و فریاد می زد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *