داشت می گفت:”دلم میخواد روان شناسی بخونم ولی احساس می کنم هیچکدوم از خصوصیاتش رو ندارم. یعنی خب باید روان شناس بتونه زندگیشو از کیس هاش جدا کنه و احساس نزدیکی نکنه باهاشون ولی من احساس می کنم قراره شور نزدیکی رو باهاشون در بیارم! ممکنه احساسی درگیرشون بشم!”
بهش گفتم به نظرم مهم ترین بخش قضیه اینست که یکی که تو باشی، به حال مردم واقعا اهمیت می دهد. بقیه اش همه اکتسابیست. خوش حال شد و گفت روزش را روشن کردم. هنوز ایستاده ام دم در پیلوت و دارم فکر می کنم اصلا حرف درستی زدم؟


